چشمانم را باز کرده کردم دیدم داخل یک چیز عجیب هستم دکمه های زیادی داشت مثل هواپیما بود ولی بیرون سیاه و رویایی بود .
اطرافم را نگاه کردم دوتا رباط بود ترسیدم و استرس گرفتم . یکی امد جلو و گفت س ل ا م . م ن ر و ب و ه س ت م . تعجب کردم و شگفت زده شدم من که نمیدانستم چه بگویم بیرون را نگاه کردم ناگهان دوستم را دیدم تند تند پلک زدم دیدم کره ماه است از بس دوستم صورتش مثل کره ماه چاله چوله دارد .
رباط گف . د و س ت د ا ر ی ر و ی ک ر ه م ا ه ق د م ب ز ن ی ؟ من هم گفتم اره خیلی دوست دارم رباط لباس هایی بهم داد و گفت بپوش . لباس لباس فضانوردی بود من به سختی پوشیدم رباط گفت ت ا چ ن د ث ا ن ی ه ی د ی گ ر ب ه ک ر ه م ا ه ف ر و د م ی ا ی ی م . فضا پیما روی کره ماه فرود آمد من هم ترسیده بودم هم هیجان داشتم پا روی کره ماه گذاشتم خیلی سبک بودم خاک خیلی نرمی داشت یهو دیدم رباط جلوی من زانو زد و گفت ب ا م ن ا ز د و ا ج م ی ک ن ی صدای مادرم و شنیدم که میگفت پاشو پاشو مدرسه ات دیر شد .